محل تبلیغات شما

ساعت ها کنار مادرش می نشست وبه چهره مادرش خیره می شود به دستها و چهره ای که در جوانی اوج زیبایی را داشت اما با به دنیا آمدن او و بزرگ شدنش گرد پیری بر چهره مادر نشست.او با چنان صبر و بردباری لقمه را در دهان مادرش می گذاشت و دقیقه ها منتظر می ماند تا مادر لقمه را فرو برو ثانیه به ثانیه به مادرش یادآوری می کرد و می گفت: لقمه در دهان داری مادر آن را می جوید و بعد تامل می کرد. سالها در خانه به خاطر مادرش ماده بود تا با نفس هایش به مادر نفس تازه بدهد.چنان با آرامش موهای مادرش را شانه می زد مثل این که موهای دختر سه ساله اش را شانه می کند.چنان با آرامش و صبوری ش حرف می زد مثل این که به دختر سه ساله اش حرف زدن یاد می دهد.چنان دستان مادرش را می گرفت و انگشتانش را حرکت میداد مثل این که اعداد را به دختر سه ساله اش آموزش می داد.چنان پاهای مادرش را ماساژ می داد مثل این که دختر سه ساله اش از بازی خسته شده و پاهایش نیاز به ماساژ دارد.چنان دست نوازشگرش بر سر مادر می کشید مثل این که دست بر سر دختر سه ساله اش می کشید.او بوسه های گرمش را بر دست و صورت مادر می زد که مادر با تمام بی حسی هایش که داشت گرمای بوسه های دخترش را احساس می کرد.او دختری بود که سالها برای مادرش، مادری کردی.روحش شاد و یادش گرامی 

دحتری که برای مادرش، مادری کرد

مادرش ,مادر ,چنان ,دختر ,مثل ,سه ,دختر سه ,سه ساله ,ساله اش ,این که ,مثل این ,برای مادرش، مادری

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها